...مــن خـــــــــــــــدا را دارم...



نمیدونم چی بگم؟ چه جوری کلمات رو کنار هم بچینم؟ اصلا از کجا شروع کنم؟

هنوزم باورم نمیشه. باورم نمیشه که دومین شب رو هم تو کربلا گذروندم. باورم نمیشه که تو بین الحرمین زیرِ نم نم بارون قدم میزدم و سلام می دادم به اربابم. باورم نمیشه که بالاخره رسیدم به کربلا. اصلا باورم نمیشه.

چقدر لطف کردید به من آقاجانم, ممنونم ازتون. ممنووونم آقا جانِ من.


رسیدم کربلا الحمدلله.

پ.ن: اگه لایق باشم دعاگوتون بودم و هستم دوستان. :)

پ.ن 2: ان شاءالله که همه عاقبت بخیر بشیم :)

پ.ن 3: چقدررررر دلم واسه وبم تنگ شده بود. هق هق هق




چقدر دلخوشم به این مستحبی که جوابش واجب است, سلام مولای من, سلام آقا جانم, سلام.

نمیدانم چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ از دردهایِ این قلبِ شکسته ام بگویم یا از گله هایم شروع کنم؟

گله ها دارم آقاجانم, در این دلِ تنگم گله هاست. گله دارم, از خودم و همه ی دنیا گله دارم که هنوز یتیم و بی کس مانده ایم. گله دارم که چرا این غیبت به پایان و لحظه ی وصال نمی رسد؟ مولایمان را نداریم و غریب مانده ایم. پدرمان را نداریم. از این جمعه های بی صاحبمان گله دارم آقا. أین صاحبنا؟ أین أبونا؟ شما فکری به حالِ ما کنید مهربانم. برایِ ما, برای این روزهایمان, برای این هجران و دوری, برای یتیم بودنمان, برای حالِ این روزهایِ یمن دعا کنید مولا.

گله دارم آقا. از مسئولان و غیرمسئولانی که به مردمِ کشورم خیانت می کنند گله دارم, از آنهایی که عدالت را فراموش کرده اند گله ها دارم, از آنهایی قدرت و اقتدارِ کشورم را خیلی راحت به دشمنانمان می فروشند گله دارم, از آنهایی که آرامشِ مردمِ کشورم را به هم ریخته اند گله دارم, از وجدان های به خواب رفته گله ها دارم.

از خودم و دختران و پسرانِ سرزمینم گله دارم. گله دارم که هدفِ اصلیِ و برتر دنیا و زندگی کردن و خلقت را از یاد برده ایم!آنقدر درگیرِ حاشیه شده ایم که اصلِ متنِ زندگی را به کل فراموش کرده ایم. فراموش کرده ایم که از ازل قرار بوده است که پیروِ شما و خاندانتان باشیم و ارزش هایِ شما ارزش های ما باشند و نه این الگو ها و ارزشهای غربی که ما را به خاکی کشانده اند و مسیرِ درستمان را گم کرده ایم. فراموش کرده ایم که قرارمان این بوده است که در همه ی انتخاب هایمان حواسمان فقط و فقط به خدا و رضایتش باشد, فراموش کرده ایم و حالا تمامِ دغدغه هایمان این شده است که فلانی و فلانی و فلانی از ما راضی باشند. فراموش کرده ایم!مرگ را فراموش کرده ایم که انقدر درگیر دنیا و غرور و تکبر و زندگی شده ایم. فراموش کرده ایم! برایمان دعا کنید. برای همه ی ما دعا کنید آقا.

گله دارم, آخ که چقدر از این "من" گله دارم که آنقدر خوب نبوده است که تا امروز دعوتش کنید. از این "منِ" زندگی ام گله ها دارم جانِ دلِ حوا.

درد دارم مولای من. دردِ ندیدنتان دارد مرا از پا در می آورد.دردِ ندیدنتان سخت است سرورم,سخت است, خیلی سخت. فکری به حالِ من, به حالِ این نوکرِ بی سر و پای خودتان کنید.

حلالم کنید آقا. به خاطرِ همه ی بدقولی هایم, به خاطرِ همه ی اشتباهاتم, به خاطرِ همه ی بد بودن هایم حلالم کنید مولای مهربانم. حلالم کنید آقا.

تمامِ دارایی من این است که "من شما را دوست دارم".

التمــاس دعــا مولای من.



آجرک الله یا صاحب امان


این ایام رو تسلیت می گم دوستان :(

التماس دعـا



نمیدانم چه بنویسم, چطور بنویسم و از کجا بنویسم. تمام کلمات را برای گفتن هر حرفی گم کرده ام. چقدر خوشبختم که در این روزهای پیچیده ی زندگی ام دعوتم کردید. باز هم شرمنده ام کردید آقاجانم. ممنونم. خیلی ممنونم. خدایا شکرت :)

دلخوش به عیدی ام, سفر از جنسِ اربعین

آقــا قرارِ بعدی مـا موکـــب الرضــــا.






آقا جانم!
همه ی حاجتم در همین سه کلمه خلاصه شده است :  اربعین, پای پیاده, کربلا.





+اگه لایق باشم, دعاگوتون هستم. ان شاءالله حاجت روا شید.
+امیدوارم که هممون عاقبت به خیر شیم.
 
عیدتون هم به شدت مبارک دوستان ؛)




گاهی به بهانه ی چشیدنِ طعمِ یک "جانم" مرا صدا بزن!

به بهانه ی مهمان کردنِ گوش هایم به شنیدنِ یک جمله ی سرشار از احساس که به یقین گلِ لبخند را بر لبانم می شکفاند,

به بهانه ی دیدنِ برقِ عشق در مردمکِ چشمانِ به رنگِ شبم,

یا به بهانه ی خوردنِ دو فنجانِ چای با عطر دارچین در کنارِ شمعدانی های عاشقِ لبِ ایوانمان.

گاهی مرا صدا بزن!

حتی به بهانه ی فریاد کشیدنت؛ به یقین خداوند در خلقتت هنر زیادی را خرج کرده است که فریادت هم قدرت تسکین دارد.

مدتهاست صدایم نمی زنی!

مرا صدا بزن که صدایت قدرت به بند کشیدنِ همه ی وجودم و فراموشیِ همه ی بدی ها را دارد.

جانِ دلِ من!

گاهی مرا صدا بزن, حالا به هر بهانه ای.




+من برگشتم :)

+بعد از مدتها ننوشتن, کلمات غریبی می کنن و نوشتن سخت شده. :) ببخشید اگه جاییش ایراد داره یا دلچسب نشده. :)

باشد که رستگار شویم :)


درست تو لحظه ای از زندگی که سخت درگیر پیچیدگی های زندگی و دنیا شدی, خبر مرگ یکی از اطرافیانت رو میشنوی و به خودت میای که "من چیکار دارم میکنم؟", "دقیقا واسه چی دارم اینجوری تلاش می کنم و نفس نفس میزنم؟", "فقط به خاطرِ دنیا؟ پس آخرت چی؟", "حواسم به مرگ هست؟", "من تا کِی زنده ام؟", "چیکار دارم میکنم؟", "تا کِی وقت دارم؟".

 

 

من به این فکر میکنم که یه روزی می رسه که خبرِ مرگِ من واسه اطرافیانم یه تلنگر باشه که به خودشون بیان.

میشه برای شادی روحش فاتحه بخونید؟crying خیلی ممنونم.

 


دانلود

 

 

 

وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می‌کند

زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می‌کند
 

ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب

وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می‌کند
 

سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست

جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟

.

فاصل نظری

 

 

ما چـــرا باورمان نیست که بــــایــــد برویم؟؟؟

 

من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم:بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهربانم.»

 

التماس دعا.

 


یه مدت طولانی نبودم و حالا که برگشتم با بیانی مواجه شدم که هیچ شباهتی با بیانِ زمانِ بودنم نداره. این حجم از تغییر یه کم زیادی عجیب و حتی دردناکه برام. :(
نمیدونم دقیقا چی شده که اینجوری شده؟ ولی مطمئنم که این روزا با وجودِ این همه اتفاق که واسه خودمون, کشورمون, اقتصادمون, تمون و خیلی چیزای دیگه افتاده, هممون یه عاااااااالمه حرف واسه گفتن و نوشتن و پست کردن داریم ولی.
واقعا چی شده که اینجوری شدیم؟ چی شده که انقدرررررر کم حوصله شدیم؟






آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها